ما
""مـــرد"" هستیم!
دستــــانمان از تو زِبرتر و پهن تر است!!!
صورتمان ته ریشى دارد!!!
قلبمان به وسعـــتِ دریــــا!
جـــاىِ گریـــــه کردن به بالکن میرویم و سیـــــگار دود میــــکنیم!!!
ما با همــــان دستان پهن و زبرتورا نوازش میکنیم!!!
با همان صورت ناصاف و ناملایم تورا میبوسیم و تو آرامــــ میشوى!!!
آنقــــدر مارا نامــــرد ""نخوان""!!!
آنقدر پول و ماشین و ثـــــروت مان را""نسنج""!!!
فقط به ما ""نــــخ بده"" تا زمین و زمان را برایت بدوزیم!!!
فقــــط با ما""روراست باش"" تا دنیا را به پایت بریزیم!!
زندگی وقت کمی بود و نمیدانستیم
همه عمر دمی بود و نمی دانستیم
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک
فرصت مغتنمی بود و نمی دانستیم
تشنه لب عمر به سر رفت و به قول سهراب
آب در یک قدمی بود و نمیدانستیم
یه درخت مال تو
میوش مال من
شانس مال تو
فرصت مال من
قدرت مال تو
جرات مال من
هر روز مال تو
هرشب مال من
یه قصر مال تو
یه کفن مال من
اصلا بهشت مال تو
جهنم مال من.....
فقط دست از سرم بردار
می کشم سیگار عمرم دود شد
شاخه نیلوفرم نابود شد
همچو نقشی بر تن ابم دگر
جای جای تار من بی پود شد
دود بر می خاست از ششهای من
سینه ام از بوی غم فرسود شد
نقش ماتم می کشم از اه و دود
لهجه ام سنگین و خون الود شد
طعم گندم دیده ام ایا چنین؟
روح من از این زمین مردود شد
فرق دارد جای من با جای او
قلب من بیمار یک کمبود شد
امروز یک مرده شور را دیدم
آنچنان زیبا می شست که لکه ای هم باقی نمی ماند
اما نمی دانم چرا پدرم از او خوشش نمی آید!
ومدام گریه می کند و مادرم نیز نفرینش...
او که مرد خوبی است، من دوستش دارم
فقط کاش ناخون هایش را میگرفت
تمام بدنم را زخم کرد....
به یاد کسی که منو دوست داشت
تب و تاب دلدادنو دوست داشت
به پای دل افتادنو دوست داشت
منو دوست داشت
کسی که برام کم نذاشت کم نبود
برام غربت و غم نداشت غم نبود
کسی بهتر از اون کنارم نبود
منو دوست داشت
نمی خواست از روزگارم بره
قراره دل بی قرارم بره
بره دور شه مثله یه خاطره
منو دوست داشت
منو دل ، دل ناب یادش بخیر
منو قلب بی تاب یادش بخیر
نمی خواست ترکم کنه زوده زود
ولی عمره پاکش به دنیا نبود
قسم میخورم خواب و رویا نبود
کسی مثله اون خوب و زیبا نبود
منو دوست داشت
رشته ام علافیست
جیبهایم خالیست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره
خوب میفهمم سهم آینده من بیکاریست
من نمیدانم که چرا میگویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید
باید از قیمت دانش نالید
وبه آنها فهماند
که من ایجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم
بودا به دهی سفر کرد ...
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد.
کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانهی او نروید !
بودا به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !!!
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه بودا گفت : حالا کف بزن !!!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ؟!!
بودا لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر، مهرمادر، جانشین ندارد
شیرمادرنخورده، مهرمادرپرداخت شد
پدریک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
«گوساله، بتمرگ!»
در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد:
«فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟»
ماکس جواب می دهد: «چرا از کشیش نمی پرسی؟»
جک نزد کشیش می رود و می پرسد: «جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.»
کشیش پاسخ می دهد: «نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.»
جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.
ماکس می گوید: «تعجبی نداره. تو سئوال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.»
ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: «آیا وقتی در حال سیگار کشیدن هستم می توانم دعا کنم؟»
کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد: «مطمئناً، پسرم. مطمئناً
در روزهایی بی بهار
در هوایی پر غبار
یادگاری ماندگار
ار حضوری باوقار
می کند غوغا به پا
رنگ صدایت در هوا
از ترانه تا صدا
ای به رنگ آسمان
از همیشه تا بی نهایت
تو بمان!
استاد عاشقتم!
آلبوم یادگاری
استاد منتشر شد!
بی خیاله حرفایی که تو دلم
جامونده
بی خیال قلبی که اینهمه
تنها مونده
نوشته شده بر عرش خدا با قلم حیدر کرار
بهشت و همه ی آنچه در آن است
فدای قدم حیدر کرار
بود خشم خدا بر لب تیغ
دو دم حیدر کرار
بدانید اگر کعبه شده قبله حق
بوده ز یمن قدم حیدر کرار!
علی کیست همانی که خدا داده
به او هستی خود را
و هستی خدا کیست به جز حضرت زهرا!
اللهم اجعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمونین
علی ابن ابی طالب علیه اسلام
از تو وفاصله با تو
تنها موندی بضغی سنگین
که تو سینه میزنه چنگ
کاشکی بودی و میدیدی
لحظه هام بی تو میمیرن
واسه ی با تو نبودن
انتقام از من میگیرن!
حالا هم صدا با یادت
شعر موندنو می خونم
میدونم که ناگزیری
اما منتظر میمونم!
موندن من یه گریزه
تو هجوم نا امیدی
تو در این هجوم ساکن
یه حضور ناپدیدی!
یا مهدی (عج)
اللهم عجل فی فرج مولانا
میگن عاشقی محاله
باشه
محاله و دیدیم
خیلی ها میگن خیاله
ولی ما خیال و دیدیم
سرود عشق و محبت
از لبان تو به گوش می رسد
سیاوش قمیشی
سلام دوستان
امروز لیست آهنگهای آلبوم یادگاری
از طرف تیم استاد قمیشی اعلام شد:
۱.الکی
۲.بی خیال
۳.بی تو
۴.رمیکس بی تو
۵.بن بست
۶.فرشته
۷.رمیکس هدیه
۸.کلافه(الیاس شیرزاد)
۹.کلافه(مسعود فولادی)
۱۰.خیلی ممنون
۱۱.یادگاری
تو یه فایل زیپ عکسهای مر بوط به آهنگهای آلبوم رو گذاشتم
به اضافه عکس خانم صفا لطفی
شاعر آهنگ بی خیال
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی.
مادرم گفت: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟
می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی!
پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی
گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم.
گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی.
گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم
. مادرم گفت: وای بر من.
گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟
اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!
فتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد.
گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟
بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی.
گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟
می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید.
دخترم گفت: چه شده؟... گفت: مردم چه می گویند؟
مُردم، برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت.
خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند.
اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟
خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.
حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟
مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند!
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را
دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد
نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که
در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب
نداشت؟
و گه گاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
واسه من که پنجره یه آرزوی مبهم بود
ولی تو پنجره باشو تموم دیوارت
ببخش منو اگه بوی زخم چرکینمو
زجه های کبودم میشه موجب آزارت
دیگه صدای گریه بی وقتم نمیشکنه
سکوت سرد و پر از انبساط افکارت
با تشکر از حامد صواعی عزیز( وب سایت تیم قمیشی)
دانلود آهنگ صوتی با کیفیت بالا
پسورد فایلها:www.teamghomayshi.com
+
یه عکس از کاور های رمیکس هدیه
الهی خوش خبر باشه قناری
سلام
آخر وبلاگم لینک باکس استاد رو گذاشتم
(البته جا داره باز هم از حامد صواعی تشکر کنم)
که می تونید تمام پلهای ارتباطی استاد رو اونجا ببینید.
برقرار باشید و سبز و سیاوشی
میزنه قلبه هیئت ها به امید نگاه تو
دل عالم رو خون کرده غم شال سیاه تو
دوباره یاد تو اشک روی گونمو دریا کرد
وسط روزه دلم هوس کربلا کرد
العجل العجل یا حجه الله
بذار امروز برای تو بزنم سینه یا مهدی
بخونم اونقدر از دل شاید این جمعه بر گردی
بیا آقا که دستی بکشی روی دلها
نسیم عطر تنت رو بیاره سوی دلها
شور حال و محرما با فراق تو همراهه
امید یا حسینامون به تو یا حجه الله
گل زهرا نگاهی گل زهرا دعایی چقدر سخته جدایی
گل زهرا کجایی؟
التماس دعا
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است :
١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.
(عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل
فهم می شوند)
٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند
(مردگانی
متحرک در جهان.
خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند.)
٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.
(آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم
تاثیرشان را می گذارند)
۴ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند
(شگفتانگیزترین آدمها.
در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را
دریابیم. اما
وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم،)
باشد که از دسته چهارم باشیم
دستم به دامانت در این آغاز فصل سرد
آخر سکوت تو غزل را می کشد برگرد
آوار غم بر شانه های شهر را بنگر
شعری بخوان آرامشی پیدا کند این درد . . .
غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی
غروب این همه غربت چرا نمی آیی؟
عجب روزی بشه اون روز که تو باشی کنار ما
مردی جان خود را با شنا کردن از میان امواج خروشان و سهمناک رودخانه ای به خطر انداخت و پسر بچه ای را که بر اثر جریان آب به دریا رانده شده بود,از مرگ حتمی نجات داد.
پسر بچه پس از غلبه بر اضطراب و وحشت ناشی از غرق شدن رو به مرد کرد و گفت:از اینکه جان مرا نجات دادید,متشکرم...
مرد به چشمان پسر بچه نگریست و گفت:تشکر لازم نیست,
پسرم فقط اطمینان حاصل کن که جانت ارزش نجات دادن را داشت...!
می خواستم زندگی کنم ،راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
دکتر علی شریعتی
دیده بگشا ای به شهد مرگ نوشینت رضا
دیده بگشا بر عدم ، ای مستی هستی فزا
دیده بگشا ای پس از سوء القضا حسن القضا
دیده بگشا ازکرم ، رنجورِ دردستان، علی
بحر مروارید غم ، گنجورِ مردستان، علی
دیده بگشا رنج انسان بین و سیل اشک و آه
کبرِ پستان بین و جام جهل و فرجام گناه
تیر و ترکش، خون و آتش، خشم سرکش ، بیم چاه
دیده بگشا بر ستم ، دراین فریبستان، علی
شمع شبهای دژم ، ماه غریبستان، علی، علی
تیره شد از بیش و ک م، آیینه ی هستان، علی
عید ولایت مبارک
به دنبال خدا نگرد خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آن جاست
در جمع عزیزترین هایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آن جا نیست
او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست
زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا «زندگی» را «زندگی کرده ای»؟
یک دقیقه به نکات زیر فکر کنید ...
اگر روزی گریان منو دم در خونه ات دیدی اصلا اهمیت میدی؟
اگر بهت زنگ بزنم بگم بیا دنبالم برام یه اتفاقی افتاده آیا میایی؟
اگر فقط یکروز از زندگیم باقی مونده باشه دلت میخواد که تو هم بخشی از اون آخرین روز باشی؟ اگر برای گریه کردن به شونه هات نیاز داشته باشم میذاری روی شونه ات گریه کنم؟
میدونی رابطه بین دوتا چشمات توی چیه ؟ با هم پلک می زنند، با هم حرکت می کنند، با هم گریه می کنند، همه چیز رو با هم می بینند و با هم می خوابند. اما هرگز نمی تونند همدیگرو ببینند، این همان معنای دوستی است.
زندگی بدون دوست یعنی تنهایی
ابو سعیدابولخیر در مسجدی سخنرانی داشت مردم از تمام اطراف روستا ها و شهرها امده بودند
جای نشستن نبود و بعضی ها در بیرون نشسته بودند.
سپس شاگرد ابو سعید گفت تو رو به خدا از انجا که هستید یک قدم پیش بگزارید همه یک قدم پیش گزاشتند سپس...
نوبت به سخنرانی ابو سعید رسید او از سخنرانی خود داری کرد مردم که به مدت یک ساعت در مسجدبودن و خسته شده بودند شروع به اعتراض کردند ابو سعید پس از مدتی گفت هر انچه که من میخواستم بگویم شاگردم به شما گفت، شما یک قدم به جلو حرکت کنید تا خدا ده قدم به شما نزدیک شود.
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند ” چه کس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .
یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ، آن چنان به پایت
می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به
یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …
قرآن ! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ، خواندن تو آز آخر به اول ،یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .
دکتر شریعتی
باز آ
که بروید باز
دل گل خزانش را
بازآ
که بگوید باز
عشق جاودانش را
باز آ
که بگوید باز دل درد نهانش را
بازآ
که بجوید باز
دل جا و مکانش را
روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: میخواهم خدا را همین الآن ببینم!!!
کریشنا گفت : قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رودخانه گنگ بروی و خود را شستشو بدهی.
او آن مرد را به کنار رودخانه گنگ برد و گفت: بسیار خوب حالا برو توی آب.
هنگامی که جوان در آب فرو رفت، کریشنا او را به زیر آب نگه داشت.
عکس العمل فوری مرد این بود که برای بدست آوردن هوا مبارزه کند.
وقتی کریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از این نمیتواند در زیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود.
در حالی که آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس میکشید، کریشنا از او پرسید: وقتی در زیر آب بودی به چه فکر میکردی؟
آیا به پول، زن، بچه یا اسم و مقام و حرفه؟!!
مرد پاسخ داد: نه به تنها چیزی که فکر میکردم هوا بود.
کریشنا گفت: درست است. حالا هر وقت قادر بودی به خدا هم به همان طریق فکر کنی فوری او را خواهی دید
چشم است که بینا نیست در عشق که اینها نیست!