صبح میشود
و خورشید نگاه تو آسمان را روشن میکند.
لبخند میزنی، بهار میشود.
صدایم میکنی، نسیم میوزد.
هر روز هفته تویی.
امروز هم "توشنبه" است! 

امروز چه دلتنگم امروز چه دلتنگم
مثل من که مثل من ، گم ترانه ، کمرنگم

امروز چه دلتنگم خاکستريم انگار
هم خاطره ي زنبق ، يک لحظه پس از رگبار

امروز چه دلتنگم از جنس تکاپوي مصنوعيه فواره بر حاشيه ي تکرار

امروز چه دلتنگم مبهوت و کبود و گس
بر حضور مجروحم ، چه فاخته ، چه کرکس
چه سرخه خيابان و چه قهوه اي کوچه
شکله سايه ي ابرم ، بودني سياه و بس

امروز چه دلتنگم مثل من که مثل من ، گم ترانه ، کمرنگم

بر مرکب چوبينم ، از کوچ نمي مانم
هم ساعته ميدان چه بر دايره مي رانم
بي حوصله ،بي رويا ، درياچه ي اندوهم
تدفين جرگه و جنگل ، سوگواريه کوهم

آه ، اي منه جان خسته عصيان فروخفته
انفجاره پنهان و افسانه ي ناگفته
امروز که دلتنگم ، ناگهانه طغيان کن
شهر بهت و بهتان را به حادثه مهمان کن

خدایـــا

اندکی نفـهمی عـــطــا کــن!

مردیم از بـس فهمیـدیم و بــه روی خـودمــان نـیــاوردیــم . . .

                 دنیا خیلی زیباتر خواهد شد اگر بیاموزیم:                          
  تهمت نزنیم،   مؤدب باشیم،
    صادق باشیم،
     انتقاد پذیر باشیم،
      دیگران را آزار ندهیم،
       وجدان داشته باشیم،
        از کسی بت نسازیم،
         نظافت را رعایت کنیم،
          از قدرت سوء استفاده نکنیم،
            پشت سر کسی غیبت نکنیم،
             به عقاید همدیگر احترام بگذاریم،
              مسؤلیت اشتباهاتمان را بپذیریم،
                به قومیت و ملیت کسی توهین نکنیم،
                  به ناموس دیگران چشم نداشته باشیم و
                    در مورد دیگران قضاوت و پیش داوری نکنیم.

بجز حضور تو ،

هيچ چيز اين جهان بيكرانه را

جدي نگرفتم ...

حتي عشق را !

آآآآآآآآآآآآه..............باران
.............................................
منتظر نباش كه شبي بشنوي
از اين دلبستگي هاي ساده ، دل بريده ام !
كه عزيز باراني ام را ،در جاده اي جا گذاشتم !
يا در آسمان ، به ستاره ي ديگري سلام كردم !
توقعي از تو ندارم !
اگر دوست نداري، در همان دامنه‌ي دور دريا بمان !
هر جور تو راحتي ! باران زده ي من !
همين سوسوي تو، از آن سوي پرده ي دوري
براي روشن كردن اتاق تنهاييم كافيست !
من كه اين جا كاري نمي كنم !
فقط گهگاه،
گمان دوست داشتنت را در دفترم حك مي كنم !
همين !
اين كار هم كه نور نمي خواهد !
مي دانم كه به حرفهايم مي خندي !
حالا هنوز هم وقتي به تو فكر مي كنم
باران مي آيد !
صداي باران را مي شنوي ؟!

delam...


امروز هم حس ميكنم نمیتوانم بنویسم، نمیتوانم! درست مثل بچه ای که تازه الفبا یاد گرفته است و درست مسلط نیست... دلم میخواهد کسی بیاید و دستم را بدستش بگیرد و مرا در نوشتن کمک کند ، تنهایی عاجزم، شاید به شاخه های دیگر پریدن برای امکان نوشتن یافتن بوده است که بتوانم به سیاه کردن این صفحه ها ادامه بدهم   دلم دائم میجوشد ، نمیتوانم خودم را بر سر این کاغذها نگه دارم، دلم هی به من هی میزند که برخیز و بگریز ، برو تو خیابانها قدم بزن، خیابانهای خلوت، میدانهای خلوت شهر، تنها احتمال گذر یک نفر از آنها بیشتر نیست، ممکن نیست آدم دو نفر را ببیند که از آنها عبور میکند! چه خلوت! چه لذت و هیجانی دارد قدم زدن توی خیابونهای خلوت خلوت که پرنده پر نمیزند ، آدم بی آنکه هی به زحمت دیدن چهره ها و هیکل های متفرقه ی بیهوده دچار شود قدم میزند و فکر میکند و خیال میکند و توی خودش است.... هميشه عاشق شب بودم و هستم اما تاريكي را بدون امنيت نميپسندم...مثل هميشه ميترسم،

نه...انگار نشستن درخانه و نوشتن از خودم و انچه در دلم است برايم بهتر است...راه رفتن در خلوت و فكر كردن به اين حرفها همه شان را در مغزم انباشته ميكند اما نوشتن اين درونيات، اين وقت شب بيرونشان ميريزد...از دستانم... ازچشمانم ...ازمغزم...و از دلم!ا

باز هم به ياد كودكيم افتادم، آخ كودكي.... كاش من كودك ميماندم....چرا بزرگ شدم؟!!چرا اينهمه براي بزرگ شدن عجله ميكردم؟!

در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم! فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم! آن روزها میلیون ها مشغله دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیئت گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها، از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابر ها، از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار همه و همه دل مشغولی شیرین ساعات بیداریم بودند! به سماجت گاو ها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر میشدم.

گذشت ناگزیر روزها و تکرار یکنواخت خوراکی های حواس، توقعم را بالا برد! توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود! مشکلات راه مدرسه، در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد! هر چه بزرگ تر شدم به دلیل خودخواهی های طبیعی و قرار دادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم و این روزها و احتمالا تا همیشه مرثیه خوان آن روزها باقی خواهم ماند!

تلاش میکنم تا به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان، آن همه حرکت و سکون را باز سازی کنم و بعضا نیر ضمن تشکر و سپاس از همه همنوعان زحمتکشم که برایم تاریخ ها و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش هایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنبم.
چرا باید زیبایی های زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیبا سازی منظومه هاییم. در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم "نبودن" بودن نعمتیست که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است.

بدبینی های ما عارضه های بد حضور و ارتباطات ماست! فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما، هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد! منظومه ها می چرخند و ما را با خود می چرخانند. ما، در هیئت پروانه هستی با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم. برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هر مفهومی نشسته ایم و همه ی چیزهای تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو میکنیم! به نظر میرسد انسان اسانسورچی فقیری است که چرخ تراکتور می دزدد! البته به نظر میرسد! ... تا نظر شما چه باشد؟

تا به حال فكر كرده اي چقدر زندگي ما زيبا خواهد شد اگر تن به استدلال ندهيم... اگر اينهمه فكر نكنيم...اگر مايوس نباشيم....


اگر زندگي را اينهمه سخت نگيريم؟!!!


دل هيچكي مث من...

دل هیچکی مثل من
غربت اینجا رو نداره
دیگه حرفای علاقه
همه مردن تو دلم
مثل گنجشکای بی لونه و بی جای محله
دیگه هیجا تو درختا جای من نیست که برم

بارونه از سر شب همش میباره
تو گوشم داد میزنه همش میناله
دیگه هیچکی مثل من
غربت اینجارو نداره
زندگی ارزش این همه اشکا رو نداره...!

چه درديست در ميان جمع بودن..


چه دردیست در میان جمع بودن

ولی در گوشه ای تنها نشستن

برای دیگران چون کوه بودن

ولی در چشم خود آرام شکستن

برای هر لبی شعری سرودن

ولی لبهای خو همواره بستن

 به نزد عاشقان چون سنگ خاموش

ولی در بطن خود غوغا نشستن

به غربت دوستان بر خاک سپردن

ولی در دل امید به خانه بستن

به من هر دم نوای دل زند بانگ

چه خوش باشد از این غمخانه رستن..!


هواي خانه چه دلگير ميشود گاهي...


هواي خانه چه دلگير ميشود گاهي

از اين زمانه دلم سير ميشود گاهي


عقاب تيز پر دشتهاي استغنا

اسير پنجه ي تقدير مشود گاهي


مبر به موي سپيدم گمان به عمر دراز

جوان به حادثه اي پير ميشود گاهي


بگير دست مرا آشناي درد بگير

مگو چنين و چنان، دير ميشود گاهي


به سوي خويش مرا ميكشد چه خون و چه خاك

محبت است كه زنجير ميشود گاهي....


ديگر در قلب من نه عشق...

اما امروز اينگونه ام،

ديگر در قلب من نه عشق نه احساس

ديگر در جان من نه شور نه فرياد

دشتم، اما در او نه ناله ي مجنون

كوهم ،اما در او نه تيشه ي فرهاد...

اينگونه ميمانم تا همه چيز  پايان يابد!

دلتنگي هاي ادمي را باد ترانه اي ميخواند...

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو و من...!


***


سکوت می کنم . . . تا بشنود صدایم را . . .سکوت می کنم زیرا مجالی برای به زبان آوردن تمام حرف هایم نیست . زیرا ظزفی نیست تا دلم در آن جای گیرد . هیچ کس آن چیزی نیست که از پشت نقاب زندگی به نمایش می گذارد . . . هیچ کس آن چیزی نیست که در دیالوگ های اجباری نقشش به زبان می آورد . . . گاه فقط یک نگاه از میان نگاه ها ،یک کلمه از میان سخن ها ، یا شاید یک سکوت ، آن چیزی است که مال خود آن ها ست . سکوت می کنم زیرا گوش دل باید تاب نعره های وجودم را داشته باشد . پس سکوت می کنم!

گلدونه هاي اطلسي..


گلدونه های اطلسی
حس غریب بی کسی
تو چادر سیاه شب
پر میشم از دلواپسی....
دلـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــم
دلم گرفته از خودم
خودم، اسیر غم شدم
شدم غریب قصه خودم....

شاپرك يخ زد و مرد...

زیر ِ این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود
مرغ ِ عشقی خسته بود ، دل ِ اون شکسته بود
اون اسیر ِ یه قفس ، شب و روزش بی نفس
همه ی آرزوهاش پَر کشیدن بود و بس


تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت
چشاش افتاد به قفس ، دل ِ اون بدجوری سوخت
زود پرید روی درخت ، تو قفس سرک کشید
تو چشم ِ مرغ ِ اسیر ، غم ِ دلتنگی رو دید


دیگه طاقت نیاورد ، رفت توی قفس نشست
تا که از حرفای مرغ ، شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا تا با هم پَر بکشیم
بریم تا اون بالاها ، سوار ِ ابرا بشیم


یه دفعه مرغ ِ اسیر ، نگاهش بهاری شد
بارون از برق ِ چشاش ، روی گونش جاری شد
شاپرک دلش گرفت ، وقتی اشک ِ اونو دید
با خودش یه عهدی بست ، نفس ِ سردی کشید


دیگه بعد از اون قفس ، رنگ ِ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک ، ذره ای کم نمی ذاشت
تا یه روز یه باد ِ سرد ، میون ِ قفس وزید
آسمون سرخابی شد ، سوز ِ برف از راه رسید


شاپرک یخ زد و مُرد ، رفت و موندگار نشد
چشماشو رو هم گذاشت ، دیگه اون بیدار نشد...
مرغ ِ عشق شاپرکو به دست ِ خدا سپرد
نگاهش به آسمون ، تا که دق کردش و مُرد

---
آخر قصه ی ما مثل ِ این قصه نبود
سرنوشت ِ شاپرک چیزی جز غُصه نبود
شاپرک یخ زد و مُرد ، مرغ ِ عشق غُصه نخورد
حتی روح ِ شاپرک عشقشو از یاد نبرد
اما تو چشمای مرغ ، بی غمی دیده میشد
آخه اون عاشق یه شاپرک دیگه ای شد....

اشتباه اصلي ما در زندگي

اشتباه اصلی ما در زندگی

هزاران کار غلطی نیست که انجام میدهیم،


بلکه هزاران کار درستی است که برای اشخاص غلط انجام میدهیم...!!


معرفتو ببين!!

Inline image 1

وقتي كه دلتنگ ميشم و....


وقتي كه دلتنگ ميشم و همراه تنهايي ميرم

داغ دلم تازه ميشه

همهمه هاي خوندنم وسوسه هاي موندنم باتو هم اندازه ميشه

قد هزارتا پنجره تنهايي اواز ميخونم

 دارم با كي حرف ميزنم؟!!

نميدونم نميدونم


اين رو زا دنيا واسه من از خونمون كوچيكتره

كاشكي ميتونستم بخونم قد هزار تا پنجره.............

درسكوت با يكديگر پيوند داشتن....

قتل اين خسته به شمشير تو....

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
 ور نه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود
یا رب آیینه ی حسن تو چه جوهر دارد 
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود
سر ز حسرت به در میکده‌ها برگردم
 چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود
من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم 
هیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود
نازنینتر ز قدت در چمن حسن نرست
 خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
تا مگر همچو صبا باز به زلف تو رسم
 حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع 
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
آیتی بود ز عذاب انده حافظ بی تو
 که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود ...

پايان عشق...

آزادگي را من نديدم اين زمان غير از كلامي

جز اين اگر ديدي به او جانا رسان از ما سلامي


باور نكن در عهد ما ، يك جو در اين دل ها صفا

كو همدمي؟!! ....واي از اين بي همزباني


پايان عشق اين است اگر ،

خواهم كه گردون سر رسد

از من به جا نگذارد نام ونشاني.....


هر روز پاييزه

http://up.vatandownload.com/images/kkxo2imr0zf9i1w9nkc.jpg


از دوستی پر من

از دوست دلخور من

آجر به آجر من

من پشت دیوارم

.

.

.لعنت به این دیدار

لعنت به این دیوار

لعنت به این آوار

من زیر آوارم


كاش ميشد اما نميشه

http://funabad.com/wp-content/uploads/2011/04/16.jpg


قصه منو غم تو  قصه گل و تگرگه
ترس بی تو زنده بودن ترس لحظه های مرگه
ای برای با تو بودن باید از بودن گذشتن
سر به بیداری گرفته ذهن خواب آلوده من

همیشه میون قاب خالی درهای بسته
طرح اندام قشنگت پاک و رویایی نشسته
کاش میشد چشام ببینن طرح اندام تو داره
زنده میشه جون میگیره پا توی اتاق میزاره

کاش میشد صدای پاهات بپیچه تو گوش دالون
طرف دالون بگرده سر آفتاب گردونامون
کاش میشد دوباره باغچه پر گلهای تو باشه
غنچه سفید مریم با نوازش تو واشه

کاش میشد اما نمیشه نمیشه بیای دوباره
نمیشه دستات تو گلدون گلای مریم بزاره


کاش میشد اما نمیشه

این مرام روزگاره

رفتنت همیشگی بود

دیگه برگشتن نداره...

ادامه نوشته

معلم

http://www.mihan24.com/user_upload/images/editor_photo/130328037901.jpg


امروز صبح يه اتفاق جالب افتاد.... خانم معلم سال دوم ابتداييم رو تو خيابون ديدم

فكر كنم داشت ميرفت مدرسه

خيلي جالب بود... داشتم به اين فكر ميكردم كه من 12 ساله از اون كلاس اومدم

بيرون ولي اون باز داشت ميرفت به همون كلاس....خوش بحالش كاش منم

ميتونستم يبار ديگه برم اونجا..........

ياد اون روزاي قشنگ بخير

بچگي هامون خيلي عجله داشتيم بزرگ بشيم...

حالام ميگيم كاش بزرگ نميشديم...

آخه بچه كه بوديم،بچه بوديم ...بزرگ كه شديم،بزرگ نشديم هيچ...

  ديگه همون بچه هم نيستيم


حیف است معلم را به شمع تشبیه کرد

چون شمع را میسازند تا بسوزد اما معلم میسوزد تا بسازد.

                                                          (دکتـــــــــــــــــــــــــرشریعتــــــــــــــــی)


معلم عزيزم روزت مبارك!


یه شناسنامه دارم

یه شناسنامه دارم ،اسم دارم

آدرسو نشونیه خونه دارم

دوسه تادفتر پرازشعردارم

ایده های ناب اره خیال وخواب

پوستم از عشقه من احساس دارم

چندتاارزو،یکم واقعیت،کلی سراب

بال پروازدارم آسمونه باز دارم

حاضرواماده ام میل به آغازدارم

چشم دیدن دارم گوش شنیدن دارم

امامن مجوز نفس کشیدن ندارم...

 

يا مهدي...


http://www.shia-leaders.com/wp-content/uploads/2011/06/1192_634088174285727500_l.jpg


بی تو دلگیر است عصر جمعه ها،

بوی نرگس می دهد پس کوچه های شهر ما


يامهدي  .....ادركني!!

دلهاي پاك...


دلهاي پاك خطا نميكنند

تنها سادگي ميكنند

و امروز "سادگي" پاكترين خطاي دنياست....


چه رسم جالبي است



چه رسم جالبی است !!!
 
محبتت را میگذارند پای احتیاجت …

صداقتت را میگذارند پای سادگیت …

 سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …

 نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …

 و وفاداریت را پای بی کسیت …

و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود

 که تنهایی و بیکس و محتاج !!!
ادامه نوشته

می دانی..؟
آدم های ِ ساده..
ساده هم عاشق می شوند..
ساده صبوری می کنند..
ساده عشق می وَرزَند..
ساده می مانند..
اما سَخت دِل می کنند..
آن وقت که دل ِ می کنند..
جان می دَهند..
سخت میشکنند..
سخت فراموش میکنند..
آدم های ِ ساده…..

.

كارداني به كارشناسي

سلام به

دوستاي عزيزي كه بهشون قول دادم كه اولين خبري كه به

دستم رسيد مطلعشون كنم و متاسفانه يادم نمياد به كيا قول دادم


دوستان، ثبتنام آزمون كارداني به كارشناسي ناپيوسته

از 1391/3/17  تا   1391/3/23

و زمان آزمونش هم 1391/6/2

 

ثبتنام آزمون كارداني به كارشناسي ترمي علمي كاربردي

از 1391/2/11  تا   1391/3/23

و زمان برگزاري آزمون 1391/6/2

ميباشد.


صبركن سهراب...





تو کجایی سهراب ؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند ... وای سهراب کجایی آخر ؟ ... زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند ... تو کجایی سهراب ؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند ، همه جا سایه ی دیوار زدند ... ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است! .... دل خوش سیری چند ؟

صبـــــــــــــــــر کن سهـــــــــــــــراب...!

قایقت جـــــــــــــــا دارد...

ادامه نوشته