باید که به ناکجا من بزنم
توله گرگی میانه آدم هام
شقیقه ام را نشانه مگیر
سایه ای از هجوم غربتهام





جغد


ماهیه از ترس به ساحل زده را میمانم
رازه این یکشبه پیری شده را میدانم
من حامله بمبی است که در افکار است
مثل آن جغد که سرتاسر شب بیدار است
از روز فراری و خودش را به کجا میشکند
تا به آن دم که رسد جانه خود از ریشه کند
من شاهد این جان که بر دار شدم
پشت هم درد شدم سایه ی تکرار شدم
شکله این درد که در جهانه من چند بعد است
بهترین پرنده که خلق شده یک جغد است