هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم

نخست : هنگامیکه به پستی تن می داد تا بلندی یابد


دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، میپرید


سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید


چهارم : آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست

به گناه میزنند ، خود را دلداری داد


پنجم : آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شده‌ای را پذیرفت و شکیبایی‌اش را

ناشی از توانایی دانست

ششم : آنگاه که زشتی چهره‌ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب‌های خودش

بود


هفتم : آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت
 

جبران خلیل جبران




منو دوست داشت

به یاد کسی که منو دوست داشت
تب و تاب دلدادنو دوست داشت
به پای دل افتادنو دوست داشت
منو دوست داشت
کسی که برام کم نذاشت کم نبود
برام غربت و غم نداشت غم نبود
کسی بهتر از اون کنارم نبود
منو دوست داشت
نمی خواست از روزگارم بره
قراره دل بی قرارم بره
بره دور شه مثله یه خاطره
منو دوست داشت
منو دل ، دل ناب یادش بخیر
منو قلب بی تاب یادش بخیر
نمی خواست ترکم کنه زوده زود
ولی عمره پاکش به دنیا نبود
قسم میخورم خواب و رویا نبود
کسی مثله اون خوب و زیبا نبود
منو دوست داشت




رشته ام علافی‌ست
جیب‌هایم خالی‌ست

پدری دارم
حسرتش یک شب خواب

دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب

اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است

جانمازم نمره
خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست

من نمی‌دانم که چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار

و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید

باید از قیمت دانش نالید
وبه آن‌ها فهماند

که من ایجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم