به دنیا و آرزوهایش هرگز دل نمیبندم
به حرمت غمهای درونم، هرگز نمیخندم
به پاسه اشک چشمهای کورم
راه لبخند را بر لبانم می بندم
هر کسی که رسید سرزنش را نصیبم کرد
با امید پوچی که داد، فردا را باعثه فریبم کرد
حلال میکنم دردی را که بیست و چند سال
مرا با شعر های بی دست و پا رفیقم کرد
مرا ببخش شعر، اگر به تو اهانت کردم
انقدر دور شدم از خودم که رهایت کردم
ولی تو مرا وا مگذار به حال خودم
منی که با حال خراب بارها صدایت کردم