مشکوکم به زندگی
به آمدن ثانیه بعدی
به تو که رفتی و به من،
با نگاه سردت می خندی
به تو که اسیر بودی
اسیر یک بازی بد
به تو که رفتی و
جای خالی تو می ماند تا ابد
نفرین به خوابی که تو را
در خود پیچیده بود
تو دست و پا میزدیو
کسی تو را ندیده بود
هرچند از چشم من
دور خواهی ماند
اما آنجا، تنها نخواهی ماند
این شعر تقدیم به مصطفی عزیز( پسر عمه ام)
که چند دقیقه پیش خبر فوتش رو شنیدم
مصطفی جان، یه روز میام پیشت.
دعا کن اونروز دور نباشه
زل میزنم به صفحه تلویزیــــــون
به کلمات قفــــل شده ی یک حزیون
آدم هــا بـرای هــم سنگ تمــام مـی گذارنــد،
امــا نـه وقتــی کــه در میانشــان هســتی،
نــــــــه..،
آنجــا کــه در میــان خـاک خوابیــدی،
"سنـــگِ تمــام" را میگذارنـد و مــی رونــد...
پلنگ روی پتو بغض کرده را دیدی؟
و اتصالیِ مهتابی ِ ... نفهمیدی؟
تو ابر بودی و بر آفتاب تابیدی
«که در تمام تنم... نم... نمی که باریدی
که شعله شعله مرا سوخت توی زیرزمین»
مدام حس کنم انگار لکنتی از تو...
نکیر و منکر ترسو، خجالتی از تو
قسم به گریه ی این شعر خط خطی از تو
«کسی نشسته در این مغز لعنتی از تو
که گریه میکند این شعر را عزیزترین»