پلنگ روی پتو بغض کرده را دیدی؟
و اتصالیِ مهتابی ِ ... نفهمیدی؟
تو ابر بودی و بر آفتاب تابیدی
«که در تمام تنم... نم... نمی که باریدی
که شعله شعله مرا سوخت توی زیرزمین»
مدام حس کنم انگار لکنتی از تو...
نکیر و منکر ترسو، خجالتی از تو
قسم به گریه ی این شعر خط خطی از تو
«کسی نشسته در این مغز لعنتی از تو
که گریه میکند این شعر را عزیزترین»