من از

مـــــــــن از آخرین جای این جهان آمدم
من از
سردترین قبر این گورســـــــتان آمدم
من از
چشمهای خیســــــــه از بی کسی
من از
اشکهای جاری به ایـــــــــن زمان آمدم
من از
کور ترین چشـــــــم این خاطره
من از
دور ترین نقـــــــــطه از این فاصله
من از
ظلم قبل از حادثه
من از...
آمــــــــدم
من از
درختان بی بهار می گویم
من از
شروع فصل انتـــــــــــــحار میگویم
من از
بغض های قبل انتشار می گویم
من از
زجه های از ایستادگی
من از
آخرین نفســــــــــــهای مردانگی
من از
جوانی و از پا افتــــــــــــــادگی میگویم


زهر

میجنگم با آنچه
به من برتری دارد
کاش مرده بودم
زندگی رنگ بهتری دارد؟!
به چه دلخوش کنم
در این سرابه بی پایان
انتها همین جاست
زهره نگاهه دیگران



روزگارم سیاهو، پیراهنم مشکی
جایش را برایم، پر نمیکند هیچ عشقی
کثیفو مسموم مثله هوای تهران
شبو روزه من، چشمهای نگران
تو بخند به خیاله سادگی ام
من، بی خیاله سر و همسرو زندگی ام
دروغ است هرچه به من آموخته اند
حقیقت، چشمهایی است که به زیره.... دوخته اند
حیفه عمرم که به سر شد در چاهه غفلت
چشمم به آسمانست و خدایی بی منت


کمتر از چند ثانیه

شبیه هم هستند روزها
بدونه هیچ اتفاقی
زل میزنم به آینه
حقیقت این هستند
تو!  هنوز اینجایی؟!
دروغ نمیگوید
چند تار سپید در آینه
حقیقت این است
پیری
در کمتر از چند ثانیه
در آرزو کردن
حقیقت گم است
آنچه میماند
سنگ قبری در ردیف چندم است!