چروک خوردی تا من
صافو ساده باشم
پشت هم زمین خوردی
تا من ایستاده باشم
شکستی پشته نگاه ها-
- و دروغهای بی هوا
بارها دیدمت به یک نگاه
از طلوع صبح نکرده
تا مرز شب های سیاه
میدویدی برای نان
پشت تابلوها و چراغها
بی ادعا و خالص
از خودت می کاستی
همیشه بهترین ها را
برای من می خواستی
ولی حالا که فرصت دارم
جبران میکنم عرقهایت را
خستگی و از دست رفتنه
فرصت هایت را
بدان که جبران میکنم برایت پدرم
با همین فکر های سبزی
که دارم به سرم
تقدیم به پدرم