گلایه


از هرچه پیش آید

ترس و ابایی ام نیست

در خاطرات و شعرم

جای گلایه ام نیست




روباه


روباهه غمگینه تنم

من جغده بیداره شبم

صبح میکنم شبارو با فحش

حتی رفته یادم  اسمه زنم




خنده

این خنده های بی اثر
آتش به جانم می زنند
این من که خود خاکستر است
آتش به آنم می زنند


درمان

میشود سیخ به تن موهایم
دو سه بیت از غم و اندوهه فروغ
عاقبت سمته تو من می آیم
از میانه غم و اندوه و دروغ
داغ میماند و من در هوسی
که به این خاتمه ها جان بدهم
تا به آغاز رسم تازه کنم
تا به این درد، درمان بدهم



پله

همیشه پله بودن
گناهه تازه ای نیست
به گوره سرده ذهنم
جای جنازه ای نیست
یا اشتباه من بود
یا اینکه ساده بودم
در این مسیره پر پیچ
کاش پیاده بودم