نگاه زیبایی بود

 رد شد از مقابلم

من با عبور

در حاله تقابلم

میجنگم با این دقایق

میجنگم با روزها

کبریت در دسته من است

شروعه سوخت و سوز ها

بعد از تو این شعر

مشتی خاکستر است

قدم هایم کوتاه ، یا...!

یا شایدم سست تر است

رد شدی،

شدی تصوری مبهم

حالا من و....

....ضربه ای که خوردم!





قربان...


ببخشید اما
اشتباه نکردم اینبار
رک میگویم
فقط برای یکبار
که در بینه
ضرب واژه ها گیجم
ببخشید اما
بدونه شما هیچم
به هر سمتی میروم
ردی از شما آنجاست
در عینه سادگی
 بی حد و مرز زیباست
تصوره  اینکه
مضمونه شعرم باشید
یا  بی دلیل
در کنجه ذهنم باشید
کلی غلط دارم
ولی بدونه  شما قربان
درختی پیرم
در بطنه یک بیابان



تقدیم به مادرم...


از جان گذشت
تا من جان بگیرم
گرسنه ماند تا
به دهان نان بگیرم
تمام شب را
بیدار ماندو من خفتم
با وجود او
از بی مهری نگفتم
خلاصه میشود دنیا
در دستان او
از حرم و حرمتش
هرگز مگو
وقتی،
هستی
ام
 خلاصه است در نامش

تمامه دین و دنیایم فدایش

طاها...







قصدم، فلسفه چیدن
یا آرتیست بازی نیست
برای خودنمایی،
 دیگر در من نیازی نیست
فقط میخواهم
کمی تورا نصیحت کنم
برای انجامه وظیفه ام،
اکنون نیت کنم
" به جایی آمدی که
پر از سردر گمیست
پر از حرص،
پر از سرخوردگیست
تو، باید یاد بگیری
 که اعتماد نکنی
به حقت که به تو نرسید
انتقاد نکنی
سرنوشتت از قبل تعیین شده
تو فقط برای آن مامور به اجرایی
میدانم که بی اختیار آمدی
اما هرگز نپرس که چرا اینجایی
اینجا، فقط
به خداوندت امیدوار باش
در جدال با مشکلات،
 همواره هوشیار باش
هرچه که برسرت آمد،
بدان که از خودیست
گله از غریبه ها،
عمله صرفا بیخودیست
در تاریکی شبت،
 در بیخوابی های شبانه
به او دلخوش باش،
که با توست بی بهانه
ارزش تو،
به اندازه ی قدرت درک مفهوم است
در دنیایی که،
 نشانه محبت کمی نا معلوم است
با عشق زنده باش،
 ولی  برایش کور نشو
از هرآنچه که هستی،
 هرگز دور نشو
سعی کن نانت،
 دینت را در بر نگیرد
تا همین
نور کم سو هم ، در تو نمیرد
برای دو اصل ،
هرگز پیدا نمیکنی برابر
اولی  عشقه پدر، دومی مهره مادر
 تنها
 یک حرف هست که باقی مانده
برای رسیدن به او،
 که هرگز مارا نرانده
همیشه با خودت تکرارش کن طاها
که خیلی خیلی  زود میرسی به انتها"


از طرف کسی که شاید فقط نامش برای تو بماند