روزی که احساسم بالغ شد

روزی که احساسم بالغ شد

دلم با غم همبستر شد

و اکنون چشمانم ابستن است

دوران تنهایی کامل می شود و کیسه ی بغض پاره می شود

و زمان موعود فرا می رسد

زمانی که فرزندی از نسل پاکان پا به عرصه ی گونه هایم مینهد

و کوتاه تر از کوتاه و عمیق تر از ژرف زیست میکند

اشک جوانمرگ میشود

اما در این کوتاه زمان زندگی اش به من آموخت

غمهایم را به او و یارانش بسپارم

و زندگی را به هر آنچه سختی است با لبخند آسان کنم

و همچنان بمانم و ادامه دهم !

اشک جوانمرگ شد اما کامل زیست چرا که من از او چیزی یاد گرفتم که

تا ابد یادم خواهد ماند !



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد