نگاه تازه

امشب خط شعرم

مقصد و راه تازه ای دارد

وقتی چشمم برای نگریستن

نگاه تازه ای دارد

فکرم در بطنش

حال و هوایی دارد

میان غریبه ها

از امشب آشنایی دارد

بی خبر آمد و در من آتش به پا کرد

همان لحظه که

زندگی مرا صدا کرد

کسی که با من

بی خبر عهد و پیمانی بسته

نفهمید اما

در دلم

 جای مخصوصی نشسته

به دنیا نه،

به زندگی امیدوارم کرد

من خواب بودم و او بیدارم کرد

بی خبر اوست

از حالو پریشانیه من

بعد خدا

زیرپایش به زمین میخورد پیشانیه من

نمی داند اما

میدانم در گیرش شدم

در این راه طوفانی دامنگیرش شدم

از وابستگی در من هیچ نشانه ای نبود

پناهم  درتنهایی

هیچ شانه ای نبود...

تا امشب

این تن هیچ آرزوئی نداشته بود

در گلدان برای کسی گلی نکاشته بود

ولی کنون که نگاهش در من جا مانده

بی رمق لبم نام او را خوانده

 آرزویم تنها او شده

در این برزخ

راه رسیدن به بهشتم او شده



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد