فقر ...
میخواهم بگویم ......
فقر همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست .....
فقر ، عریانی هم نیست ......
فقر ، گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند .........
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......
فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند .....
فقر ، بشکه های نفت را در عربستان ، تا ته سر میکشد .....
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....
فقر ، همه جا سر میکشد ........
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ...
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است.
سلام داش سعید
خیلی نکته جالبی بود...
من همیشه معتقدم کسانی که به فقر اذهان و فرهنگی دچارند بسیار ذلیل تر از فقرا به نان هستند...
شاید فقرا به نان اندیشه گرای بیشتری از نابخردان و بی ریشه های ثروتمند باشند...!
یا علی
سلام
کاملا باهات موافقم ، واقعا درست نوشتی
فقر در محبت داریم ؟
در اعتماد؟
سلام...
من بازم اومدم...چطوری داداش سعید ؟
خیلی زیبا بود...چیزیه که من بیشتر وقتا باهاش مواجه میشمو رنج میکشم...
مطلب قشنگی است من باهات موافقم