-
کاپتان
1391/08/09 22:46
کاپتان سکوت عرصه کشتی چیست؟ دریا سکون مرده مرداب است کشتی به گل نشسته در این ساحل؟؟ یا اینکه موج صخره شکن خواب است؟
-
از رفیقان راه میپرسی؟!
1391/07/18 20:06
حیف آنها که بالشان دادم شاخه شاخه پریده اند از من از رفیقان راه می پرسی؟ پیشترها بریده اند از من هرچه دادند زود پس دادم هر چه را خواستند رو کردند عشق را در سخاوتم روزی، به پشیزی خریده اند از من کرمهایی که در تن خشکم شادمان می خزند و می لولند سالها پیش در بهاری سبز، ریشه هائی جویده اند از من خشکی ام را بهانه می گیرند...
-
روحت شاد
1391/06/27 16:40
مشکوکم به زندگی به آمدن ثانیه بعدی به تو که رفتی و به من، با نگاه سردت می خندی به تو که اسیر بودی اسیر یک بازی بد به تو که رفتی و جای خالی تو می ماند تا ابد نفرین به خوابی که تو را در خود پیچیده بود تو دست و پا میزدیو کسی تو را ندیده بود هرچند از چشم من دور خواهی ماند اما آنجا، تنها نخواهی ماند این شعر تقدیم به مصطفی...
-
خاک
1391/06/24 22:08
عجب معرفتی دارد خاک! هر روز، بارها زیر پایم له میشود اما بازهم، با آغوش باز مرا به خود میپذیرد!
-
صفحه تلویزیون
1391/06/20 21:31
زل میزنم به صفحه تلویزیــــــون به کلمات قفــــل شده ی یک حزیون و ساعتی که به حال من نــــــیش خند میزند عروسکی که با میکروفون حـــــــرف را یک بند می زند به خودم که آمــــــــدم برق نبود صفحه تلویزیون در ســـــیاهی غرق بود در شوکم از هر آنچه که در من گذشت یک اعلامــــیه میشود انتهای این سرگذشت که جوان بود و...
-
سنگ تمام
1391/06/07 11:03
آدم هــا بـرای هــم سنگ تمــام مـی گذارنــد، امــا نـه وقتــی کــه در میانشــان هســتی، نــــــــه..، آنجــا کــه در میــان خـاک خوابیــدی، "سنـــگِ تمــام" را میگذارنـد و مــی رونــد...
-
بغض آهنگین
1391/06/03 15:24
پلنگ روی پتو بغض کرده را دیدی؟ و اتصالیِ مهتابی ِ ... نفهمیدی؟ تو ابر بودی و بر آفتاب تابیدی «که در تمام تنم... نم... نمی که باریدی که شعله شعله مرا سوخت توی زیرزمین» مدام حس کنم انگار لکنتی از تو... نکیر و منکر ترسو، خجالتی از تو قسم به گریه ی این شعر خط خطی از تو «کسی نشسته در این مغز لعنتی از تو که گریه میکند این...
-
روزی که بوی خون می داد....!
1391/05/22 23:18
خنده های خواهرم لاله بود و پژمرد اشکای برادرم سیل شد دنیا رو برد
-
تخت خواب....
1391/05/08 20:20
حفظ نوعی هویت فردی ام میان حرفهایی از مردم مثا یک مرده تخـــــــــــــــــت خوابیدن مثل یک تخت خواب، مردن در تنم بمب ساعتی میزد مشت خودرا به لحظه ی چندم
-
شعر مرگ
1391/04/21 16:39
آتش بزن مرگ، ورقهای دفتر این زندگی را تا کسی نخواند غمهای این تن لعنتی را با دود همبستر شوم، بروم تا نیس شوم در شعر مرگ، زیر باران خیس شوم!
-
[ بدون عنوان ]
1391/04/17 21:38
برگهای درختی که روزی عشقم بود سایبان سنگ قبرم خواهد بود
-
زندگی
1391/04/10 22:05
زندگی! بگذر از سر این سر سپرده این سر سپرده مدتهاست که مرده!
-
همدرد تنهایی
1391/03/30 18:53
با تنهایی همدرد شدم دوباره به مرگ یک قدم نزدیک شدم دوباره روزهای تکراری ام رو مرور می کنم من اشک از درو دیوار زندونم میباره دوباره با مغزی که خسته و جامونده ست چشمی که دوخته بیهوده به جاده ست به همین شعر قانع ام از دنیا یکی شبیه من هست اما...پیاده ست رفتند و من اینجا موندم سهمم چند بیت شعر بود که خوندم گم شدم بین واژه...
-
بعد از این
1391/03/23 19:29
شاید که بعد از این کسی باشم شبیه تو یا مادرم پیراهنم را دوست خواهد داشت با سنگ قبرم در سکوتش حرف خواهد زد یا استخوان های تنم را دوست خواهد داشت
-
شب مسموم
1391/03/21 22:57
خشم این بیابان بی آب و علف و خسته منی که در انتظار اتفاقی نشسته مغزی که سهمش از دادن رد است و مرگی که پشت من ایستاده نگو که این زندگی یه خواب است نفس کشیدنی منی که توی قاب است زندگی جنون و شعر و شرم و شکست است و قرصی که جوابی به من نداده
-
ای سگ سیاه
1391/03/19 22:59
ای سگ سیاه تو فقط نگهبان خاطره هایی ! اینجا دیگر دهکده ای در کار نیست که بیگانه ای به آن نزدیک شود بیهوده پارس نکن من از سر اتفاق از اینجا می گذرم !
-
[ بدون عنوان ]
1391/03/14 10:21
در این روزگار برای دیدن لبخندی باید به گورستان رفت باید مرد تا خندید جمجمه ها تا ابد لبخند می زنند...
-
[ بدون عنوان ]
1391/03/13 10:30
باید از خواب ها پیاده شوم زندگی، ایستگاه مشکوکی ست همه ی شب، مچاله زیر پتو هق ّ و هق ّ عروسکی کوکی ست...
-
کلاغ...!
1391/03/07 15:44
اما دویست سال برایش اضافی است تنها، بدون عشق، همان بیست کافی است چون برگ های زرد دلش بیقرار شد افتاد روی خاک و پس از آن بهار شد... پایان زرد خاطره ها درد روزگار این انتهای قصه ی یک عمر غار غار!!! برگشتن کلاغ به خانه محال شد یک خودکشی برای کلاغی که چال شد از جنس برگ های درختان باغ بود تنهاترین حقیقت دنیا کلاغ بود ...
-
پرنده خستگی....
1391/03/06 15:53
کنار قهوه و سیگار ِ خود دراز کشید پرنده خستگی زنده بودنش را داشت نه میل ماندن و نه رفتن و نه مردن و نه... که گوشه ی قفسش عکسی از زنش را داشت که پشت اینهمه دیوار و پرده های ضخیم هنوز دنیا شب های روشنش را داشت که زل زده به قفس، شعر می نوشت هنوز بدون قافیه هم، ترس ِ «رفتنش» را داشت
-
فرقی نمی کند....!
1391/03/04 12:12
فرقی نمی کند که چرا زندگی کنی! یا که کجای متن به بن بست خورده ای سیگار، فلسفه، عرق، گریه و کتاب... فرقی نمی کند!... تو به هر حال مرده ای
-
میترسم
1391/02/29 19:52
می ترسم از آنچه در پس و پیشتر است از زخم زبان که بدتر از نیشتر است عشقی ست که زنده ام نگه می دارد دردی ست که از طاقت من بیشتر است...
-
ممیز صفر
1391/02/24 17:14
راه سازی برای ویرانه جنگ یک مشت مست و دیوانه خنده گرگهای در خانه اشک تمساحهای در بیرون
-
من با درد خوشبختم...!
1391/02/21 12:12
باید بخندم پیش تو ب غص صدایم را بیرون بریزم مثل هرشب قرص هایم را باید ببخشی که بدم کلی غلط دارم با هرکه بودی ،باش خیلی دوستت دارم من را ببخش امشب اگر چشمم سیاهی رفت تا صبح پیشم باش تا صبح که خواهی رفت بگذار تا مویی بماند از تو بر تختم با هرکه بودی ، باش! من با درد خوشبختم...
-
[ بدون عنوان ]
1391/02/17 20:09
این روزهایم به تظاهـــــــر می گذرد… تظاهر به بی تفاوتـــی به بی خیالــــــــی به شـــادی به اینکه مهم نیســــت ـ!!! اما چه سخت می کاهد از جانم این نمایش...!!!
-
پادشاه
1391/02/15 19:19
حتی اگر روزی شاهزاده ام را پیدا کنم، باز هم پدرم پادشاهم خواهد بود
-
[ بدون عنوان ]
1391/02/09 21:03
برای شادی روحم" صلوات "...، لازم نیست من فاتحه ام خوانده شده
-
[ بدون عنوان ]
1391/02/03 20:43
اون روبه رو داره پرواز میکنه میبینمش هنوز ، از پشت پنجره هی دست تکون میدم هی داد میزنم اون سنگدل ولی هم کوره هم کره
-
[ بدون عنوان ]
1391/02/01 22:10
ب ا چشم های بسته تا ته جهان سفریدن با گونه های خیس از شیطنتت خندیدن از تو به توبه ی کسی که بوی کفن میداد جهان لیلی بود و جنسیتش رو نفهمیدم
-
[ بدون عنوان ]
1391/02/01 11:52
و حرف....، آخر من را نوشت با ماژیک به سر در یک خانه مقوایی که کسی نمی گوید مرگ مرا تبریک ولی... گریه گرد زنی که نکرد مرا در تبسم خود شریک صدای خیس پیانو در امتداد مرگ صدای بوق و سکوت و ادامه موزیک