-
قربان...
1392/02/17 21:27
ببخشید اما اشتباه نکردم اینبار رک میگویم فقط برای یکبار که در بینه ضرب واژه ها گیجم ببخشید اما بدونه شما هیچم به هر سمتی میروم ردی از شما آنجاست در عینه سادگی بی حد و مرز زیباست تصوره اینکه مضمونه شعرم باشید یا بی دلیل در کنجه ذهنم باشید کلی غلط دارم ولی بدونه شما قربان درختی پیرم در بطنه یک بیابان
-
تقدیم به مادرم...
1392/02/09 21:50
از جان گذشت تا من جان بگیرم گرسنه ماند تا به دهان نان بگیرم تمام شب را بیدار ماندو من خفتم با وجود او از بی مهری نگفتم خلاصه میشود دنیا در دستان او از حرم و حرمتش هرگز مگو وقتی، هستی ام خلاصه است در نامش تمامه دین و دنیایم فدایش
-
طاها...
1392/02/01 22:22
قصدم، فلسفه چیدن یا آرتیست بازی نیست برای خودنمایی، دیگر در من نیازی نیست فقط میخواهم کمی تورا نصیحت کنم برای انجامه وظیفه ام، اکنون نیت کنم " به جایی آمدی که پر از سردر گمیست پر از حرص، پر از سرخوردگیست تو، باید یاد بگیری که اعتماد نکنی به حقت که به تو نرسید انتقاد نکنی سرنوشتت از قبل تعیین شده تو فقط برای آن...
-
برای او....
1392/01/23 21:53
برای او که نه میدانم کجاستو نه میدانم که کیست ولی من در راه او میدوم بدون ایست حل میشوم در این مسئله ی نا مفهوم هستی ام برای اوست گر چه باشد زمانش نا معلوم او هرجا که باشد اکنون همسفره من است نامش؟! مهم نیست او همســــره من است گرچه خارم ولی با گلها زنده بوده ام این شعر را از عمقه معنا برای او سروده ام
-
مرگ پرنده........
1392/01/21 22:37
فاســد شده مغزم ازین فکرهای مسموم از حرفـــهای پوچو بی مضمـــون آلوده ترین فــــکرها همپــــای منند هرشب در ذهنـــــم مدام درجـــــــــــــــــا می زنند شبیه فرودگاهــــــی میشوم بدون پـــــرواز قصه ای پایان یافتـــــه از آغاز روحم به علــــت بدهی محکـــوم است به تن خسته ای که مــــعلوم است دیگر بریده از خــــودش بس...
-
توهم....
1392/01/18 17:34
آرزویش باغـــــچه ای از گل بود دلش از اتفاقو تکـــــرار پر بود به خودش تلقین میکرد خنـــــــده را در آسمان کشــــــته بود نقش پرنده را با فرشــــــته سر ناسازگاری داشت در صندوق، فقط یک عکس یادگــــــاری داشت دلش خیاله بریدن داشـــــــــت وقتی فقط حقه دیدن داشت با خاطـــــراتش زندگی میکرد منفی ترین نقـــــــش را بندگی...
-
انزجار
1392/01/06 21:32
تو میرقصیدی و من دیدم او را که کلی غم داشت در دلش آرزوی مرگ در دم داشت میدیدچشمش رقص نور و تنها را او از دست داده بود مفهوم خودش، مرد تنها را میدید و میلرزید، منگ بودو میجنگید میدید و میفهمید نمیخواستو میرنجید از بخت و تفاوته نصیب روزگار آغاز و پایانه قصه اش ختم میشد به انزجار
-
من از
1391/12/23 22:51
مـــــــــن از آخرین جای این جهان آمدم من از سردترین قبر این گورســـــــتان آمدم من از چشمهای خیســــــــه از بی کسی من از اشکهای جاری به ایـــــــــن زمان آمدم من از کور ترین چشـــــــم این خاطره من از دور ترین نقـــــــــطه از این فاصله من از ظلم قبل از حادثه من از... آمــــــــدم من از درختان بی بهار می گویم من از...
-
زهر
1391/12/15 18:22
میجنگم با آنچه به من برتری دارد کاش مرده بودم زندگی رنگ بهتری دارد؟! به چه دلخوش کنم در این سرابه بی پایان انتها همین جاست زهره نگاهه دیگران
-
[ بدون عنوان ]
1391/12/13 20:11
روزگارم سیاهو، پیراهنم مشکی جایش را برایم، پر نمیکند هیچ عشقی کثیفو مسموم مثله هوای تهران شبو روزه من، چشمهای نگران تو بخند به خیاله سادگی ام من، بی خیاله سر و همسرو زندگی ام دروغ است هرچه به من آموخته اند حقیقت، چشمهایی است که به زیره.... دوخته اند حیفه عمرم که به سر شد در چاهه غفلت چشمم به آسمانست و خدایی بی منت
-
کمتر از چند ثانیه
1391/12/11 10:47
شبیه هم هستند روزها بدونه هیچ اتفاقی زل میزنم به آینه حقیقت این هستند تو! هنوز اینجایی؟! دروغ نمیگوید چند تار سپید در آینه حقیقت این است پیری در کمتر از چند ثانیه در آرزو کردن حقیقت گم است آنچه میماند سنگ قبری در ردیف چندم است!
-
انتحار تدریجی...
1391/11/23 17:56
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست به زندگانی من فرصت جوانی نیست من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار خدای شکر که این عمر جاودانی نیست همه بگریه ابر سیه گشودم چشم دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم دریغ و درد که این انتحار آنی نیست نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس به بزم ما رخی از باده...
-
چشمهای خونی
1391/11/08 17:37
میکشم خطی به روی زندگی مینویسم از روزهایی سوخته مینشینم رو به سمت غروب میخندم به دستهایی بر بند دوخته مینویسم از شک، تردید از بیماری از چشمهایی خونی از فرطه بیداری میخوانم شعری از او از این از آن از حرکت می ایستد ساعت دیواری...
-
من و عشقم...
1391/10/01 19:53
من از نهایت شب حرف میزنم
-
دعای خیر....
1391/09/26 20:51
یه عمره که من زمین میخورم واسه فردای امروزم از امروز دل میبرم نه دیروزم به کامم بود نه امروز یارم بود اینی که هستم من الان ثمره دعای خیره مادرم بود ...
-
انتهای هر بودی...
1391/09/23 23:17
کودکه ده ساله را تشییع کردن یعنی هستی را به مرده تشبیه کردن یعنی بغض، یعنی اشک یعنی نابودی یعنی..........انتهای هر بودی
-
مرا ببخش شعر...
1391/09/22 20:35
به دنیا و آرزوهایش هرگز دل نمیبندم به حرمت غمهای درونم، هرگز نمیخندم به پاسه اشک چشمهای کورم راه لبخند را بر لبانم می بندم هر کسی که رسید سرزنش را نصیبم کرد با امید پوچی که داد، فردا را باعثه فریبم کرد حلال میکنم دردی را که بیست و چند سال مرا با شعر های بی دست و پا رفیقم کرد مرا ببخش شعر، اگر به تو اهانت کردم انقدر...
-
سیران یگانه...
1391/09/21 17:37
خدا یا ببین که زیر آسمان کبود هیچکس یاد مظلومیت سیران نبود تا دیروز تو خونه صدای خندش میپیچید مادرش هیچوقت همچین روزی رو نمیدید که بره دنبالش تا بیارش خونه اما دید که چشای معلمش خونه از بلایی که اومد سره اون بچه ها از بی لیاقتیه یه مشتی بی خدا که باعث شدن سهم مادر از سیران یه مشتی خاک بشه اسمش از لیست بچه های مدرسه...
-
جبر...
1391/09/20 18:03
میخندم اما، به حاله خودم هستم اما چندین ساله مردم خنده ام را باور نکن پشتش اشکهای شوری جا دارد غم لعنتی با من رابطه ها دارد باور نکن اگر میبینی من اینجا جریان دارم مثل عمری که مصرف شد خیاله پایان دارم مثل روزهایی که تاریخ مصرفشان گذشته است مثل آن.... که رفتو هنوز برنگشته است مثل پیچیدن در خواب بُر خوردن از بی خوابی...
-
تبانی...
1391/09/19 22:17
الان نه، مدتهاست ازین خونه رفتی خوشحالم که تو بی غم و بهونه رفتی تو که رفتنی بودی پس کاش خرابش نمیکردی آرامش این خونه رو عذابش نمیکردی کاش میفهمیدی ته خط همینجائیه که من هستم تو داری راهی رو میری که از همون راه من از دست رفتم شنیده بودم دروغه عشق، توهمه دلبستن کاش هرچی راه به این دنیا بود از همون اول میبستن ناراحت از...
-
پرواز...
1391/09/18 20:26
از پرنده ای خواند که در قفس بود همین که بود، برای ما بس بود از قفسی گفت که تنگ بود و تنها استاد، بمانی تا ابد برای ما
-
حقش بود...
1391/09/17 12:01
قسم به کفنو تلقینه قبل از مرگم به شعر و سنگ قبرو حسی که م ی فهمم به حجله و اعلامیه و سینه ی خرما به شب اوله قبر و سوز و سرما به مهر باطل بر شناسنامه ی پاره به فاتحه های اجباری و چندباره به جوان بود و ناکامه نقش بسته بر سنگم به من که با سرمای خاک می جنگم به روح پریشانم که شرمنده از خالقش بود هرچه بر سرش آمد حقش بود
-
بیاد مصطفی...
1391/09/16 09:56
جای خالیت ذره ذره روحم را میبرد تو نیستی و غم، آهسته آهسته مرا میخورد تو رفتیو یادگارت سنگ قبرت شده من ماندمو عمری، که از من غارت شده من ماندمو اشکهای ریخته شده بر مزارت تو رفتی به .............خوش بحالت تو رفتی و منو یاده خاکی که ریختم بر روی جسمت تو رفتی و منو باز بوسه بر اسمت تو رفتی و من ماندمو اشکهای سرده مادرت...
-
من خوده خوده دردم...!
1391/09/12 23:04
من خودم گم شده ام اما به دنبال تو میگردم به شکل یک عاشق اما من خوده خوده دردم هرجا که باشم یک عاشق هستم برای تو در این مرداب مثل یک قایق هستم به من اعتماد کن اگر چه همبستر با مرگم روی این درخت پیر بخدا من آخرین برگم
-
بی واژه....
1391/09/08 21:55
من، دلم دریاست اما از توفان بیزارم شاید بیای تو خوابم چرا من بیدارم؟! سر در گم از این بی خبری به خدا دل دادم واسه رسیدنت تو هرلحظه سر به سجده میذارم
-
نگاه تازه
1391/09/07 21:33
امشب خط شعرم مقصد و راه تازه ای دارد وقتی چشمم برای نگریستن نگاه تازه ای دارد فکرم در بطنش حال و هوایی دارد میان غریبه ها از امشب آشنایی دارد بی خبر آمد و در من آتش به پا کرد همان لحظه که زندگی مرا صدا کرد کسی که با من بی خبر عهد و پیمانی بسته نفهمید اما در دلم جای مخصوصی نشسته به دنیا نه، به زندگی امیدوارم کرد من...
-
یا حسین
1391/08/30 23:05
در میانه ماسه ها خیمه ای برپا شد قتلگاه پسر شیر خدا اینجا شد دخت حیدر در سوگ برادر خواهد نشست وقتی چوب پرچمدار بر زمین خورد و شکست خون خدا در غم تنهایی و غربت خواهر بی تاب شد وقتی در زمین رد مردان خدا نایاب شد آسمان در عجب از غفلته آن مردم پست به فدای نامت یا حسین هرچه در این عالم هست
-
ای کاش به دنیا نیامده بود
1391/08/24 22:54
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA درختی تنها ، دل خوش به پرندگانش بود چراغی کم سو، دل خوش مرده های قبرستانش بود مردی نا امید، که انتهای داستانش بود دل خوش به هم سلولیه زندانش بود سایه شب، چتری برای دردهایش بود دود سیگار، یادگاری از ..... بود محلول در مردابی به اسم زیستن بود مثل چشمی بی اراده، محکوم به دیدن...
-
روبان رنگی....
1391/08/17 23:58
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 چند روبان رنگی ، گل و یک ماشین جریان رود غمگینی که سرازیر شده بسمت پایین شب آرزو، شب خنده شبی شاید بی تکرار شب گریه، شب ترس، شب زندگی ای بالاجبار دست در دست هم، خنده و نگاه های شیرین لحظه های سگی و یاد یک بغض دیرین رقص و کیک و شادی چشم بستن بر...
-
چوپان
1391/08/14 17:53
دختر ، با صدای زنانه ای در کنارش گفت: نمی دانستم چوپانها هم می توانند کتاب بخوانند. پسر پاسخ داد: چون از گوسفندها بیشتر می آموزند تا از کتابها کیمیاگر-پائولو کوئلیو