صبح میشود
و خورشید نگاه تو آسمان را روشن میکند.
لبخند میزنی، بهار میشود.
صدایم میکنی، نسیم میوزد.
هر روز هفته تویی.
امروز هم "توشنبه" است!
امروز چه دلتنگم خاکستريم انگار
هم خاطره ي زنبق ، يک لحظه پس از رگبار
امروز چه دلتنگم از جنس تکاپوي مصنوعيه فواره بر حاشيه ي تکرار
امروز چه دلتنگم مبهوت و کبود و گس
بر حضور مجروحم ، چه فاخته ، چه کرکس
چه سرخه خيابان و چه قهوه اي کوچه
شکله سايه ي ابرم ، بودني سياه و بس
امروز چه دلتنگم مثل من که مثل من ، گم ترانه ، کمرنگم
بر مرکب چوبينم ، از کوچ نمي مانم
هم ساعته ميدان چه بر دايره مي رانم
بي حوصله ،بي رويا ، درياچه ي اندوهم
تدفين جرگه و جنگل ، سوگواريه کوهم
آه ، اي منه جان خسته عصيان فروخفته
انفجاره پنهان و افسانه ي ناگفته
امروز که دلتنگم ، ناگهانه طغيان کن
شهر بهت و بهتان را به حادثه مهمان کن
آآآآآآآآآآآآه..............باران
.............................................
منتظر نباش كه شبي بشنوي
از اين دلبستگي هاي ساده ، دل بريده ام !
كه عزيز باراني ام را ،در جاده اي جا گذاشتم !
يا در آسمان ، به ستاره ي ديگري سلام كردم !
توقعي از تو ندارم !
اگر دوست نداري، در همان دامنهي دور دريا بمان !
هر جور تو راحتي ! باران زده ي من !
همين سوسوي تو، از آن سوي پرده ي دوري
براي روشن كردن اتاق تنهاييم كافيست !
من كه اين جا كاري نمي كنم !
فقط گهگاه،
گمان دوست داشتنت را در دفترم حك مي كنم !
همين !
اين كار هم كه نور نمي خواهد !
مي دانم كه به حرفهايم مي خندي !
حالا هنوز هم وقتي به تو فكر مي كنم
باران مي آيد !
صداي باران را مي شنوي ؟!
امروز هم حس ميكنم نمیتوانم بنویسم، نمیتوانم! درست مثل بچه ای که تازه الفبا یاد گرفته است و درست مسلط نیست... دلم میخواهد کسی بیاید و دستم را بدستش بگیرد و مرا در نوشتن کمک کند ، تنهایی عاجزم، شاید به شاخه های دیگر پریدن برای امکان نوشتن یافتن بوده است که بتوانم به سیاه کردن این صفحه ها ادامه بدهم دلم دائم میجوشد ، نمیتوانم خودم را بر سر این کاغذها نگه دارم، دلم هی به من هی میزند که برخیز و بگریز ، برو تو خیابانها قدم بزن، خیابانهای خلوت، میدانهای خلوت شهر، تنها احتمال گذر یک نفر از آنها بیشتر نیست، ممکن نیست آدم دو نفر را ببیند که از آنها عبور میکند! چه خلوت! چه لذت و هیجانی دارد قدم زدن توی خیابونهای خلوت خلوت که پرنده پر نمیزند ، آدم بی آنکه هی به زحمت دیدن چهره ها و هیکل های متفرقه ی بیهوده دچار شود قدم میزند و فکر میکند و خیال میکند و توی خودش است.... هميشه عاشق شب بودم و هستم اما تاريكي را بدون امنيت نميپسندم...مثل هميشه ميترسم،
نه...انگار نشستن درخانه و نوشتن از خودم و انچه در دلم است برايم بهتر است...راه رفتن در خلوت و فكر كردن به اين حرفها همه شان را در مغزم انباشته ميكند اما نوشتن اين درونيات، اين وقت شب بيرونشان ميريزد...از دستانم... ازچشمانم ...ازمغزم...و از دلم!ا
در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم
خوشحال باشم یا نباشم چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم! فارغ از
قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم! آن روزها
میلیون ها مشغله دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیئت گل ها گرفته تا
مهندسی سگ ها، از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابر ها، از سیاهی
کلاغ گرفته تا سرخی گل انار همه و همه دل مشغولی شیرین ساعات بیداریم بودند! به
سماجت گاو ها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر میشدم.
گذشت ناگزیر روزها و تکرار یکنواخت خوراکی های حواس، توقعم را بالا برد! توقعات
بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود!
مشکلات راه مدرسه، در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران
با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از
یادم برد! هر چه بزرگ تر شدم به دلیل خودخواهی های طبیعی و قرار دادهای اجتماعی از
فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم و این روزها و احتمالا تا همیشه مرثیه
خوان آن روزها باقی خواهم ماند!
تلاش میکنم تا به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان، آن همه حرکت و
سکون را باز سازی کنم و بعضا نیر ضمن تشکر و سپاس از همه همنوعان زحمتکشم که برایم
تاریخ ها و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش هایمان را به قیمت
پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحران های دروغ و
دزدی دیوانه کنبم. چرا باید زیبایی
های زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیبا
سازی منظومه هاییم. در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم "نبودن" بودن
نعمتیست که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است.
بدبینی های ما عارضه های بد حضور و ارتباطات ماست! فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما،
هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد! منظومه ها می چرخند و ما را با خود می
چرخانند. ما، در هیئت پروانه هستی با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش
نیستیم. برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد
کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال
کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هر مفهومی نشسته ایم و همه ی
چیزهای تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو میکنیم! به نظر میرسد انسان اسانسورچی
فقیری است که چرخ تراکتور می دزدد! البته به نظر میرسد! ... تا نظر شما چه باشد؟
تا به حال فكر كرده اي چقدر زندگي ما زيبا خواهد شد اگر تن به استدلال ندهيم... اگر اينهمه فكر نكنيم...اگر مايوس نباشيم....
اگر زندگي را اينهمه سخت نگيريم؟!!!
دل هیچکی مثل من
غربت اینجا رو نداره
دیگه حرفای علاقه
همه مردن تو دلم
مثل گنجشکای بی لونه و بی جای محله
دیگه هیجا تو درختا جای من نیست که برم
بارونه از سر شب همش میباره
تو گوشم داد میزنه همش میناله
دیگه هیچکی مثل من
غربت اینجارو نداره
زندگی ارزش این همه اشکا رو نداره...!
چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لبهای خو همواره بستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش
ولی در بطن خود غوغا نشستن
به غربت دوستان بر خاک سپردن
ولی در دل امید به خانه بستن
به من هر دم نوای دل زند بانگ
چه خوش باشد از این غمخانه رستن..!
هواي خانه چه دلگير ميشود گاهي
از اين زمانه دلم سير ميشود گاهي
عقاب تيز پر دشتهاي استغنا
اسير پنجه ي تقدير مشود گاهي
مبر به موي سپيدم گمان به عمر دراز
جوان به حادثه اي پير ميشود گاهي
بگير دست مرا آشناي درد بگير
مگو چنين و چنان، دير ميشود گاهي
به سوي خويش مرا ميكشد چه خون و چه خاك
محبت است كه زنجير ميشود گاهي....
ديگر در قلب من نه عشق نه احساس
ديگر در جان من نه شور نه فرياد
دشتم، اما در او نه ناله ي مجنون
كوهم ،اما در او نه تيشه ي فرهاد...
اينگونه ميمانم تا همه چيز پايان يابد!
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من...!
***
گلدونه های اطلسی
حس غریب بی کسی
تو چادر سیاه شب
پر میشم از دلواپسی....
دلـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــم
دلم گرفته از خودم
خودم، اسیر غم شدم
شدم غریب قصه خودم....
وقتي كه دلتنگ ميشم و همراه تنهايي ميرم
داغ دلم تازه ميشه
همهمه هاي خوندنم وسوسه هاي موندنم باتو هم اندازه ميشه
قد هزارتا پنجره تنهايي اواز ميخونم
دارم با كي حرف ميزنم؟!!
نميدونم نميدونم
اين رو زا دنيا واسه من از خونمون كوچيكتره
كاشكي ميتونستم بخونم قد هزار تا پنجره.............
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
یا رب آیینه ی حسن تو چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود
سر ز حسرت به در میکدهها برگردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود
من دیوانه چو زلف تو رها میکردم
هیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود
نازنینتر ز قدت در چمن حسن نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
تا مگر همچو صبا باز به زلف تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
آیتی بود ز عذاب انده حافظ بی تو
که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود ...
آزادگي را من نديدم اين زمان غير از كلامي
جز اين اگر ديدي به او جانا رسان از ما سلامي
باور نكن در عهد ما ، يك جو در اين دل ها صفا
كو همدمي؟!! ....واي از اين بي همزباني
پايان عشق اين است اگر ،
خواهم كه گردون سر رسد
از من به جا نگذارد نام ونشاني.....
از دوستی پر من
از دوست دلخور من
آجر به آجر من
من پشت دیوارم
.
.
.لعنت به این دیدار
لعنت به این دیوار
لعنت به این آوار
من زیر آوارم
قصه منو غم تو قصه گل و تگرگه
ترس بی تو زنده بودن ترس لحظه های مرگه
ای برای با تو بودن باید از بودن گذشتن
سر به بیداری گرفته ذهن خواب آلوده من
همیشه میون قاب خالی درهای بسته
طرح اندام قشنگت پاک و رویایی نشسته
کاش میشد چشام ببینن طرح اندام تو داره
زنده میشه جون میگیره پا توی اتاق میزاره
کاش میشد صدای پاهات بپیچه تو گوش دالون
طرف دالون بگرده سر آفتاب گردونامون
کاش میشد دوباره باغچه پر گلهای تو باشه
غنچه سفید مریم با نوازش تو واشه
کاش میشد اما نمیشه نمیشه بیای دوباره
نمیشه دستات تو گلدون گلای مریم بزاره
کاش میشد اما نمیشه
این مرام روزگاره
رفتنت همیشگی بود
دیگه برگشتن نداره...
امروز صبح يه اتفاق جالب افتاد.... خانم معلم سال دوم ابتداييم رو تو خيابون ديدم
فكر كنم داشت ميرفت مدرسه
خيلي جالب بود... داشتم به اين فكر ميكردم كه من 12 ساله از اون كلاس اومدم
بيرون ولي اون باز داشت ميرفت به همون كلاس....خوش بحالش كاش منم
ميتونستم يبار ديگه برم اونجا..........
ياد اون روزاي قشنگ بخير
بچگي هامون خيلي عجله داشتيم بزرگ بشيم...
حالام ميگيم كاش بزرگ نميشديم...
آخه بچه كه بوديم،بچه بوديم ...بزرگ كه شديم،بزرگ نشديم هيچ...
ديگه همون بچه هم نيستيم
حیف است معلم را به شمع تشبیه کرد
چون شمع را میسازند تا بسوزد اما معلم میسوزد تا بسازد.
(دکتـــــــــــــــــــــــــرشریعتــــــــــــــــی)
معلم عزيزم روزت مبارك!
یه شناسنامه دارم ،اسم دارم
آدرسو نشونیه خونه دارم
دوسه تادفتر پرازشعردارم
ایده های ناب اره خیال وخواب
پوستم از عشقه من احساس دارم
چندتاارزو،یکم واقعیت،کلی سراب
بال پروازدارم آسمونه باز دارم
حاضرواماده ام میل به آغازدارم
چشم دیدن دارم گوش شنیدن دارم
امامن مجوز نفس کشیدن ندارم...
بی تو دلگیر است عصر جمعه ها،
بوی نرگس می دهد پس کوچه های شهر ما
يامهدي .....ادركني!!
دلهاي پاك خطا نميكنند
تنها سادگي ميكنند
و امروز "سادگي" پاكترين خطاي دنياست....
.
دوستاي عزيزي كه بهشون قول دادم كه اولين خبري كه به
دستم رسيد مطلعشون كنم و متاسفانه يادم نمياد به كيا قول دادم
دوستان، ثبتنام آزمون كارداني به كارشناسي ناپيوسته
از 1391/3/17 تا 1391/3/23
و زمان آزمونش هم 1391/6/2
ثبتنام آزمون كارداني به كارشناسي ترمي علمي كاربردي
از 1391/2/11 تا 1391/3/23
و زمان برگزاري آزمون 1391/6/2
ميباشد.
صبـــــــــــــــــر کن سهـــــــــــــــراب...!
قایقت جـــــــــــــــا دارد...