دارداینجا...

دارد اینجا، کم کم بوی پایان می آید
در کویره  باورم، نم نم  باران می آید
دارد اینجا ، مردی چمدان می بندد
سفری است که میرود و می خندد
دارد اینجا، مشتی آرزو به باد می رود
یک ضیره مفرد، دوباره از یاد می رود
دارد اینجا تبری، درختی را نوازش می کند
کدخدای ما، با راهزنی سازش می کند
دارد اینجا شاعری، برای سنگه قبرش
شعری می گوید تا ثبت شود بعد مرگش
 اینجا، گوسفندی به عقد گرگ در می آید
که شاید زنده بمانند دیگران، شاید!
دارد اینجا مادری، فرزندش را می بوسد
آنجا کودکی، در فراق مادر می پوسد
دارداینجا شعره من، گلوله ای می شود
با دستان خودم، وارد لوله ای می شود
دارد اینجا شعرم، مرا به کشتن می دهد
و بعد، به هر کس و ناکس تن میدهد







نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد