کافه

دو صندلی و یک میز
در انتظاره  تو و من
هفده دقیقه رد شد
گفتی میایی حتما
تنها ترین عابرم
در این مسیر پر پیچ
نیامدی و این میز
برده مرا چند به هیچ
جمع من و نبودت
در این کافه پر دود
شبیه مرگ یک خواب
که آرزوی من بود
منتظرم هنوز
تو گفته ای میایی
ساعت نشان میدهد
من ماندمو تنهایی
یک حرفه بی سر انجام
هجومه ترسه دیدن
امشب بدون لمست
از ارتفاع پریدن
از من گذشتی و باز
نیامدی به دیدار
اعلام ختم فرصت
برای چندمین بار
ناچاره ترک این میز
عبورم از انتظار
مدیونتان خواهم ماند
ته مانده های سیگار


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد