زندگی...!

پدرم طبق معمول چسبیده به اخبار
من و نفرین به دروغهای بی بند و بار
مادرم در آشپزخانه در پی غـــــذاست
من و حالتی که بیشتر شبیه عذاست
و برادر که پای تلفن با معشوقه اش میلاسد
من و روده غمگینی که گیر کرده پشته سد
خواهــرم!، لوازم آرایش و رژ لبه تمام شده
مــــن و فکرهایی که دیگر حـــــرام شده!
رنگ این زندگی در بین مداد رنگی ها نیست
و دیگر کسی به فکر این دلتنگی ها نیست
که جر داده منرا از  فـــرطه ریزشو خواهش
تــــلوبزیون، آشـــپزخانه، تــــلفن، آرایـــش



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد