همدرد تنهایی

با تنهایی همدرد شدم دوباره
به مرگ یک قدم نزدیک شدم دوباره
روزهای تکراری ام رو مرور می کنم من
اشک از درو دیوار زندونم میباره دوباره

با مغزی که خسته و جامونده ست
چشمی که دوخته بیهوده به جاده ست
به همین شعر قانع ام از دنیا
یکی شبیه من هست اما...پیاده ست

رفتند و من اینجا موندم
سهمم چند بیت شعر بود که خوندم
گم شدم بین واژه ها و لحظه ها
با ته سیگارم ، زندگیمو سوزوندم



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد