شب مسموم

خشم  این بیابان بی آب و علف و خسته

منی که در انتظار اتفاقی  نشسته

مغزی که سهمش از دادن رد است

و مرگی که پشت من ایستاده

نگو که این زندگی یه خواب است

نفس کشیدنی  منی که توی قاب است

زندگی جنون و شعر و  شرم و شکست است

و قرصی  که جوابی به من  نداده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد